هیهات از خیال...

یا رب! من آنِ تو‌ام ، مرا به من باز مده...

۴۵. اسید و عسل

/ بازدید : ۱۸۱

 

همین الان که میخواستم متنی رو یادداشت کنم، اسید معده‌ام جوشید و تا حلقم اومد بالا. اسیدیته‌ی بالایی داشت‌. انتظار نداشتم اینقد حلق و معده‌ام رو بسوزونه.بعدش که رفتم آب بخورم، انگار معده‌ام طاقت نداشت. هر چی ریخته بود تو خودش رو رفت که بیاره بالا... و حلق و دهانم بیشتر و بیشتر سوخت... به دلم افتاد عسل بخورم چرا که میگه:« در عسل شفاست. ​​​​​​» کمی دست دست کردم چرا که همه خواب بودن و ترسیدم بیدار بشن. ولی بعدش گفتم که چی؟ خودم رو نابود کنم؟؟ به حرف دلم گوش کردم و عسل خوردم. مثل آب بود رو آتیش... 

 

میخوام بگم هی ما میریزیم تو دل خودمون، خودمون رو سرزنش میکنیم، هی حرف مردم رو میریزیم توش، هی سبک سنگینی قضاوتا رو جمع میکنیم تو دلمون. آخرش که چی؟؟؟ یه روز _یا مثل الان شب_ این دل طاقت نمیاره. باید بیاره بالا تا آروم شه، تا سبک شه. نمیشه جلوشو گرفت اگه همینجوری پرش کرده باشی! بعد که بیاره بالا میسوزونتت، فقط هم خودتو (بقیه کمتر) و ضررش به خودت میرسه. خدا رو شکر عسل هست. یه چند تا از این عسلا بذارین کنار برای مواقعی که اسید دلتون زد بالا و خواست شما و اطرافیانتون رو بسوزونه، بریزید روش کن حال دلتون بیاد سرجاش :)

۳

۴۴. آخرین یادداشت های باقی مانده از افسونا بانو : قسمت دوم

/ بازدید : ۱۲۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۴۳.حماسه هفت تیر...!!!!!

/ بازدید : ۱۴۵

 

بسم الله...

 

• زمان : هفت تیر 

• مکان : در یکی از خیابان های شهر

مکالمه من و آقای همسر

+ آقای همسر! تولد حلما کیه؟

_ هفت تیر.

+ یعنی امروز ؟؟؟!!!!

_ نه!

پس کی؟؟

_ نمیدونم!!

 

 

• زمان : هفت مرداد

• مکان : خانه

متوجه میشم که امروز تولد حلماست.

+ آقای همسر تولد حلما امروزه؟؟؟

_ آره

+ امروز چندمه؟

_ هفت تیر.

 +   :-|

۱

۴۲.آخرین یادداشتهای افسونا بانو

/ بازدید : ۱۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۴۱.در انتظار قدم هایی که باید بردارم

/ بازدید : ۱۲۵

 

به نام الله

یه جا توی یه کانال نوشته بود :« پارسال یکی گفت از کجا معلوم سال بعد بتونی اربعین بری کربلا؟! بیا امسال بریم! گفتم راست میگی! و بعد هرجوری شد خودم رو رسوندم! امسال دارم به چشم میبینم که آدم نباید فرصت‌هاش رو از دست بده...»

دارم به این فکر میکنم چرا نرفتم؟؟

به خاطر وضعیت مادرم موندم و نرفتم. گفتم امسال میمونم کمکش. دلم اما اربعین میخواست. همسرم قول داد که سال دیگر (امسال) مرا ببرد اربعین. خودش رفت و خوش به حال او و دیگر آدمهایی که رفتند. دلم برای خودم که تاحالا نرفتم میسوزه...

نمیدونم شاید دیگه هیچوقت کربلا رو ندیدم.

به قول یه شهید عزیز:« کربلایی شدن مهم نیست، کربلایی موندن مهمه. حتی اگه تا حالا نرفته باشی کربلا...»

اره! من هم اینجوری خودم رو دلداری میدم...

آه_از_دوری... ♪♪⁩

پ.ن: تا حالا سه بار اون متن رسیده به دستم. و هر بار اشک مهمون صورتم میشه...

۰
About Me
بسم الله الرحمن الرحیم

فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ...
به سوی تو گریختم ...
به سوی تو...
به سوی تو...
به سوی تو...
گریــــــــختم ...
.
#مناجات شعبانیه

کجا را دارم
جز درِ خانه ی تو؟!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان