12. لحظه نوشته ها
در تکاپوی حافظه از دست رفته،رسیدم به دفتری که با چرم قهوه ای کمرنگ و تمبر سفر مهر و موم نشده انتظار دوباره دیدن منو میکشید.
بازش کردم.
دفترچه من مربوط به هر دوره ای از زندگیم میشد.آخرین صفحه و آخرین خاطراتی که نوشته بودم مربوط به روز کنکور بود. چه دوران سختی بود!
نوشتن آغاز شد.
الان کجا هستم و به کجا رسیده ام و به کجا چنین شتابان قصد دارم. با کلی تصویر و جمله جمله های کوتاه.
نوشتن تمام شد.
دوباره ورق میزدم تا بین ورقه های خاطرات کاغذ پاره ها خودم را بیابم و تا هوای گرم و سرد آن روزگار از میان کلمات عبور کنند و میان دو چشمانم بنشینند.
از همه خاطره انگیزتر یادداشتهای من یا به عبارتی لحظه نویس های من بود. با ساعت و تاریخ در میان دفترچه ای گمشده که اکنون فقط چند جوانه کوچک سبز بودنشان مرا به وجد می آورد.
خاطراتم پیدا شد اما اینبار من گمشدم...