هیهات از خیال...

یا رب! من آنِ تو‌ام ، مرا به من باز مده...

9. دلتنگی

/ بازدید : ۳۳۰

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

یک پنجره تمام قدی 

با پرده کرم شیری رنگ، 

که پنجره نیمه پیدا، سرکی کشیده بود

به اتاق آبی،

به اتاق خندان ِ گریان

به دیوارهای نیمه عریانِ پوشیده از قاب عکس های نصفه و نیمه

به گلدانهای شادم

به کمد لباسی که حالا دیر به دیر از خواب بیدار میشد.

وارد که شدم، پنجره خندید،

پرده را کمی کنار زد و 

قاب عکس ها سلام کردند.

میدانستم دلتنگ اتاقمم 

اما تا ندیدمش بغض نکردم.

ادم تا چه حد دلتنگ یک اتاق میشود

که از پشت پنجره به گنجشکَکها حسد ورزد 

که همیشه در کنار این اتاق بوده اند؟

اتاق همان اتاق بود 

اما ادمش بزرگتر شده بود و دلتنگتر...

۲

7. هوا بس ناجوانمردانه...

/ بازدید : ۲۳۸

"بسم اللّه الرحمن الرحیم" 

برفی که همه جا را سفیدپوش خود میکند، 

برای ما ناز و ادا در میاورد،

سوزَش را میفرستد برایمان، 

عکسهایش را با ادم برفیهای شاد. 

تا ما اگر خودش را نداشته باشیم، 

حداقل یادی از گرما کنیم در این روز های سرد و برفی...

برفها که به ما سر نزدند، بازهم به معرفت سرمایشان... .

پ.ن: هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...

          دمت گرم و سرت خوش باد

          سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای.    مهدی اخوان ثالث     

۱

6. تضاد مرگبار

/ بازدید : ۲۸۴

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

آتش را چگونه خاموش میکنید؟

1.خاک

2.آب

3.هیچکدام

آتش که زیر خروارها خاک تا زنده بود، بلعید

آتش که در سطح آب پیروز بود و مرگوارانه میرقصید،

تضاد عجیبی است اگر عاشق و معشوق شوند،

آتش و خاک

آتش و آب...

پ.ن: پلاسکو در خاک و سانچی در آب... #ایران_من_تسلیت:(

۱ ۲

5. خود گویاست...

/ بازدید : ۳۶۴

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

الحمدللّه

الحمدللّه

الحمدللّه

پ.ن:الهی، رِضاً بِرِضائِک. 

اللّه

۱

4. بیست و چند سال است که...

/ بازدید : ۲۸۵

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

            صدای آمدنت که میآمد، از هیجان روی پا بند نمیشدم.شاید از همان نخودچی کشمش هایی که مزه شان زیرزبانم است هنوز، یااز اینکه چه بازی-هایی باهم بکنیم، من مادر شوم و تو بچه اش، یا نه شاید از همین آمدنت و بودنت بود که شاد بودم.

             دلم تنگ میشود برای روزهایی که موهایم را نوازش میکردی. من را میگذاشتی روی شانه هایت و دورتادور خانه میچرخیدی. صدای خنده هایمان شاید تا آن سر دنیا هم میرفت. یا قایم موشک بازی هایی که میکردیم. همیشه من را زود پیدا میکردی اما... .

              نبودی زمانی که معلم کلاس اولم به من یاد داد بخوانم و بنویسم و بارها تکرار کنم:"بابا آب داد. بابا نان داد" و من تب نکردم. شاید باید تب میکردم، اما نکردم، در عوض شبها بالشتم خیس ِ خیس بود با رویای "بودنت". 

             بابا بیست و چند سال است که گمت کرده ام. ما، همه مان، گمت کرده ایم. مثل یک کودک در شلوغی بازار. بیست و چند سال گذشت و من بزرگ شدم، همسر شدم، مادر شدم، اما هنوز همان دختر بچه ای هستم که چشم به در دوخته تا خبری از بابای گمشده اش بیاید، نازش کند و قربان صدقه اش برود. آه! تو قایم شده ای و من بیست و چند سال است که به دنبالت میگردم. 

"به یاد شهدای جاوید الاثر" 

 

  • پ.ن:دوستان سلام! خیلی وقته که نیومدم.عذر منو بابت این تاخیر بپذیرید.
  • پ.ن2: دلم برای وبلاگ تنگ شده بود.همینطور واسه شما عزیزان من.
  • پ.ن3: امتحانات ترمم از شنبه شروع میشه و تا 5 بهمن ادامه داره. خدایاااااا کمک کن! 
۰
About Me
بسم الله الرحمن الرحیم

فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ...
به سوی تو گریختم ...
به سوی تو...
به سوی تو...
به سوی تو...
گریــــــــختم ...
.
#مناجات شعبانیه

کجا را دارم
جز درِ خانه ی تو؟!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان