هیهات از خیال...

یا رب! من آنِ تو‌ام ، مرا به من باز مده...

۱۶.نگاه

/ بازدید : ۲۴۶

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ایستاده بود کناری و من را نگاه میکرد...

 

گفتم: " اینطور نگاه کردن منو نمیترسونه."

 

خندید:"مگه بقیه میترسن؟"

 

"از نگاهتون؟ بله ظاهرا میترسن."

 

"چرا شما نمیترسید؟"

 

"گفتنش ناراحتتون میکنه."

 

"سراپا گوشم"

 

"به دنبال چیزی هستید که نمیدونید چیه. کنجکاوید اما نمیدونید درباره چی. مأیوسید اما نگاهتون رو نگه داشتید. فکر کنم یک سفر بدون برنامه شما رو بازسازی کنه..."

 

"خدا کنه که با این چیزا حالم خوب بشه"

 

"حال خوب اومدنی نیست به دست اوردنیه."

 

"..."

 

 

"به دستش بیارید :)"

 

۲

۱۵.که بود؟

/ بازدید : ۲۱۱

بسم اللّه الرحمن الرحیم

+اون کی بود؟

_به نظر میرسید که فقط یه اسمه که روی یه ادم گذاشتن.

 اما اون قلب من بود؛ 

با حسی که درون رگهام جریان داشت... 

 

پ.ن: اینو دیشب نوشتم. وقتی هجمه ای از بیداری به من هجوم اورده بود.

پ.ن2: عشق چیه؟ عاشق کیه؟ من فقط خودمو آدم عاشقی تصور کردم. 

۲

14.ایست، لطفا!

/ بازدید : ۲۲۶

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

گاهی اونقدر فشار کاری زیاده و خسته میشم

که دلم میخواد بزنم رو دکمه توقف،

تا حداقل ثانیه شمارها کمی استراحت کنند. 

۲

13. کوتاه کردن درد کشیده ها

/ بازدید : ۱۸۷

"بسم اللّه الرحمن الرحیم"

موهایم را میبینم که منتظرند. 
یک انتظار طولانی! درد کشیده اند بس که زخمشان عمیق تر شده است. 
قیچی در دستم.
دانه دانه که کوتاه میکنم، 
مادربزرگم مانند هوا جریان میابد میان موهایم:
موهایت کوتاه شوند، خودت کوتاه نشوی مادرجان!
۲

12. لحظه نوشته ها

/ بازدید : ۲۶۱
"بسم الله الرحمن الرحیم"
 

 

در تکاپوی حافظه از دست رفته،رسیدم به دفتری که با چرم قهوه ای کمرنگ و تمبر سفر مهر و موم نشده انتظار دوباره دیدن منو میکشید.

 

بازش کردم.

دفترچه من مربوط به هر دوره ای از زندگیم میشد.آخرین صفحه و آخرین خاطراتی که نوشته بودم مربوط به روز کنکور بود. چه دوران سختی بود!

نوشتن آغاز شد.

الان کجا هستم و به کجا رسیده ام و به کجا چنین شتابان قصد دارم. با کلی تصویر و جمله جمله های کوتاه.

نوشتن تمام شد.

دوباره ورق میزدم تا بین ورقه های خاطرات کاغذ پاره ها خودم را بیابم و تا  هوای گرم و سرد آن روزگار از میان کلمات عبور کنند و میان دو چشمانم بنشینند.

از همه خاطره انگیزتر یادداشتهای من یا به عبارتی لحظه نویس های من بود. با ساعت و تاریخ در میان دفترچه ای گمشده که اکنون فقط چند جوانه کوچک سبز بودنشان مرا به وجد می آورد.

خاطراتم پیدا شد اما اینبار من گمشدم...

 

 


پ.ن: نمیدونم شما چقدر به تمیزی میزکارتون اهمیت میدین ولی من باید دوروبرم رو شلوغ کنم تا بتونم روی کارم تمرکز داشته باشم. تصویر گویاست.
پ.ن2: این برگچه ها رو بین دفتر پیدا کردم. و نمیدونید چقدر از خوندنشون لذت بردم. کوتاه کوتاه نوشته بودم در حد یکی دو خط، اما دقیق با ساعت و تاریخ. شاید در روز 4-5 نوشته اینچنین داشتم!

 

۲
About Me
بسم الله الرحمن الرحیم

فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ...
به سوی تو گریختم ...
به سوی تو...
به سوی تو...
به سوی تو...
گریــــــــختم ...
.
#مناجات شعبانیه

کجا را دارم
جز درِ خانه ی تو؟!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان